برای لحظه ای لبخند...♥
♥♥ همه چيز يه جا : طنز ،عشقي ، علمي ، آموزشي و...♥♥
درباره وبلاگ


سلام به همه ی دوستان عزیزی که دارن از این وبلاگ دیدن میکنن . قبل از هر چيز مي خواهم بگم دو دوست صميمي هستيم كه باعشق وعلاقه خاص سعي به خوشحال كردن دوستانمان داريم . یه چیز دیگه در این وبلاگ اینه که هم عاشقانه و هم طنز و خنده توش پیدا میشه امیدواریم خوشتون بیاد در ضمن مارا از نظرات خود محروم نكنيد نظر شما باعث دل گرمي و قوت قلب ما ست. پذيراي اس ام اس هايتان در سامانه پیام کوتاهمان هستيم ، جهت درج در وبلاکمان : 50001333235789 Hossein & Reza
چهار شنبه 20 / 9 / 1391برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : hossein & reza

نه تو می مانی ، نه من ، و نه اندوه، و نه هیچ یک از مردم این آبادی...

به حباب نگران این رودقسم !

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت، غصه هم خواهد رفت...

آنچنان که فقط خاطره ای خواهد ماند...

.حسينـ .

http://s3.picofile.com/file/7563254294/girl.jpg

چهار شنبه 20 / 9 / 1391برچسب:, :: 14:45 :: نويسنده : hossein & reza

لبهایم دروغ می خندن

دروغ می گویند

دروغ می بوسند

دستانم دروغ می نویسن

چشمانم دروغ می بینند

پاهایم دروغ راه می روند

گوشهایم دروغ می شنوند

اما تنها بوی تو و تنهایم برایم حقیت دارن ...

. حسینــ .

http://niloblog.com/up/images/36k2o27iaao4uf4xgcd4.jpg
چهار شنبه 20 / 9 / 1391برچسب:, :: 14:45 :: نويسنده : hossein & reza

دستانت

 

 

دروغ است

 

 


چشمانت

 

 


دروغ است

 

 


هرآنچه بر لب می نشانی

 

 

 

دروغ است

 

 

 

آبی سبز آرامشت

 

 

 

دروغ است

 

 

 

رنگ بی ریشه ی پیوندت

 

 

 

دروغ است

 

 

 

آن نوازش ها و

 

 

 

 

 

خواهش ها

 

 

دروغ است

 

 

 

آن شقایق هاو

 


 

حقایق ها

 

 

 

دروغ است

 

 

 

دروغ است

 

 

دوغ....

 

. حسینـ .

 

 
http://boy-tanha.persiangig.com/image/love/Kash.jpg


چهار شنبه 20 / 9 / 1391برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : hossein & reza


رفته بودیم که دور از انتظار دیگران ساعتی با سرگردانی یک عشق بی پناه زیر روشنایی مات ماه گردش کنیم...

آسمان کاملا صاف بود پاره ابری سیاه صورت نازنین ماه را در سیاهی خود ناپدید می کرد...

گفتم : آسمان به این صافی معلوم نیست این قطعه ابر سیاه از غریبان ما چه می خواهد ؟

اشاره به ابر کرد آهی کشید و گفت : آن؟ آن ابر نیست ! عصاره است. عصاره ی ناله های پنها نی عشاق واقعی ...

روی ماه را پوشانده است تا ماه شاهد عشق دروغ من و تو نباشد.

.حسینــ .

چهار شنبه 20 / 9 / 1391برچسب:, :: 14:35 :: نويسنده : hossein & reza
 
کم کم یاد میگیری تفاوت ظریف میان نگه داشتن ۱دوست وزنجیرکردن ۱ روح. اینکه عشق تکیه گاه نیست ورفاقت اطمینان خاطر. یادمیگیری بوسه ها قرار داد نیستند وهدیه ها معنی عهد وپیمان نمیدهند کم کم یادمیگیری حتی نورخورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری. باید باغ خودت راپرورش بدهی به جای اینکه منتظر کسی باشی که برایت گل بیاورد. دیگرسخن گفتن عاشقانه دلیل عشق نیست وآواز عاشقانه خواندن دلیل عاشق بودن. یادمیگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی.  پای هرخداحافظی یادمیگیری که چقدر می ارزی.........
 
.حسینــ .
 
http://parsir13.persiangig.com/image/000000000.jpg
جمعه 8 / 9 / 1391برچسب:, :: 19:48 :: نويسنده : hossein & reza

آهای دختری که


آهای دختری که نذر کردی این یه ماهو
واسه امام حسین چادر سیاه سر کنی

آهای پسری که موهات آخرین مد فشنه
ولی از امشب ست یه دست مشکی زدی


آهای دختری که تو خیابون صدای نوحه شنیدی
و روسریتو کشیدی جلو...



آهای پسری که امشب دوستت خواست به یه دختر تیکه بندازه
دست گذاشتی رو شونش گفتی:


"امشب محرمه..بیخیال"



آهای با توام...






دمت گرم ...!!!
آهای دختری که
جمعه 8 / 9 / 1391برچسب:, :: 19:46 :: نويسنده : hossein & reza
یادش بخیر




تو که میدانستی فقط برای تو، با چه اشتیاقی خودم را قسمت میکنم

پـس چرا زودتـر از تکه تکه شدنم،جوابم نکردی؟

برای خداحافظی خیلی دیر بـود...خیلی دیـــــــــر

دلـــــــــم برای اشکــهایی که پرپر شد...

دلـــــــــم برای بغضهایی که در گلو نشست...

دلـــــــــم برای خودم می ســـوزد...!

هر که رسید با حرفهایش, با کارهایش..

به تلافی اشکهایی که یک شب ناخودآگاه پاک کرد.

خراشید دلم را, خشکاند لبخندهای گاه گاهم را...

باز و باز و باز... شکست تمام از نو ساخته هایم را

و من فقط گفتم: یادش بخیر...

یادش بخیر روزهایی که با تو برای خودم کسی بودم!

آنقدر نفــس میکشم تا تمام شود همه ی نفـس هایی که هی سراغ تـو را میگیرند
جمعه 8 / 9 / 1391برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : hossein & reza
دروغ یا حقیقت
 

روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم, حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.

جمعه 8 / 9 / 1391برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : hossein & reza
دلنوشته 5


می خواهم با تو باشم ...

پیکرم از تو بوی هم آغوشی بگیرد ...

می خواهم وام داره عطر تنت باشم ...

و فرداها ... !

کودک تو ! وارث مهربانیم باشد ...

می خواهم عاشق بمانیم ...

حتی اگر باد تمام اطلسی هایمان را پر پر کند ...

و بوی هم آغوشی را از پیکرم بگیرد !

حتی اگر دور باشیم ...

حتی اگر بعید ... !
جمعه 8 / 9 / 1391برچسب:, :: 19:38 :: نويسنده : hossein & reza
foto_1192.jpg

من یه شکلات گذاشتم توی دستش ... اونم یه شکلات گذاشت توی دستم
من بچه بودم ...اونم بچه بود.
سرمو بالا کردم ... سرشو بالا کرد.
دید که منو میشناسه. خندیدم گفت: دوستیم؟
...گفتم: دوست دوست
گفت: تا کجا؟
گفتم: دوستی که تا نداره!
گفت :تا مرگ!
خندیدم و گفتم: تا نداره!!!
گفت: باشه! تا پس از مرگ!!!!
گفتم: نه! تا نداره !
گفت: قبول! تا اونجاییکه همه دوباره زنده میشن..یعنی تا زندگی بعد از مرگ باز هم با هم دوستیم... تا
بهشت... تا جهنم... تا هر جا که باشه من و تو با هم دوستیم
خندیدم . گفتم: تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه تا بذار! اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا! اما من
اصلا تا نمیذارم!
دوستی تا نداره!!!
نگام کرد...نگاش کردم. باور نمیکرد...
میدونستم... اون میخواست حتما دوستیمون تا داشته باشه. دوستی بدون تا رو نمیفهمید.
گفت :بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم.
گفتم: باشه. تو بذار.
گفت: شکلات! هر بار که همدیگر رو می بینیم یه شکلات مال تو ..یکی مال من! باشه؟
گفتم: باشه!
هر بار یه شکلات میذاشتم توی دستش اونم یه شکلات توی دست من. باز همدیگه رو نگاه میکردیم..
یعنی که دوستیم! دوست دوست
من تندی شکلاتم رو باز میکردم و میذاشتم توی دهنم و تند تند اونو میخوردم.
میگفت ای شکمو! تو دوست شکمویی هستی! و شکلاتش رو میذاشت توی صندوق کوچولوی قشنگ.
میگفتم بخورش! میگفت نه! تموم میشه! میخوام تموم نشه! میخوام برای همیشه بمونه.
صندوقش پر از شکلات شده بود و هیچ کدومش رو نمیخورد.من همش رو خورده بودم. گفتم اگه
یه روز شکلاتها تو مورچه ها بخورن یا کرمها...اون وقت چی کار میکنی؟ گفت مواظبشون هستم.
میگفت میخوام نگهشون دارم تا موقعیکه دوست هستیم... و من شکلات و میذاشتم توی دهنم
و میگفتم نه! نه! تا نداره!! دوستی که تا نداره!
یه سال..دو سال..چهار سال..هفت سال...ده سال..بیست سال...شده که گذشته.
حالا اون بزرگ شده و منم بزرگ شدم. من همه ی شکلاتهای خودم و خوردم..اون اما همه ی
شکلاتهاشو نگه داشته.
حالا اومده امشب که خدافظی کنه. میخواد بره.. بره اون دور دورا...میگه میرم اما زود برمیگردم! من
میدونم ..میره و برنمیگرده...
یادش رفت شکلات رو به من بده. من اما یادم نرفت. یه شکلات گذاشتم کف دستش گفتم این
برای خوردن..یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش گفتم اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچولوت!
یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتهاش! هر دو تا رو خورد! خندیدم...
داره برای شکلاتهاش! هر دو تا رو خورد! خندیدم..
میدونستم دوستی من تا نداره...
میدونستم دوستی اون تا داره.. مثل همیشه!
خوب شد همه ی شکلاتهام رو خورده ام ...اما اون هیچکدومش رو نخورد...
حالا موندم که با یه صندوق پر از شکلات نخورده چیکار میخواد بکنه؟؟؟
جمعه 8 / 9 / 1391برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : hossein & reza

 بارالها …
“زخم”ها ، “رحم” میخواهند … فقط این دو نقطه را بردار …
.
.
میان آن همه الف و ب و مشق دبستان … آنچه در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود …
.
.
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﭼﻪ ﺭﺍﺯﻳﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ! ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻢ !
.
.
می خواستم بمانم ، رفتم …
می خواستم بروم ، ماندم …
نه رفتن مهم بود و نه ماندن ؛ مهم من بودم که نبودم …
.
.
کاش میشد صداها رو هم کنار عکساشون قاب کرد روی دیوار …
.
.
سخت میترسیدم از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی … او از نژاد جاده باشد و رفتنی …
آری روزها گذشت ؛ همان شد : او رفت و من شکستم …
.
.
به حساب خیالبافی ام نگذار …
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها !
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد به چراغهای کوچک یک هواپیما …
.
.
این روزها چه قدر دلم هوای آن روزها را کرده …
.
.
می گویند لیاقت نداشت ، نمی دانند که تو فقط دوستم نداشتی … همین !!!
.
.
این روزها پر طرفدارترین بازی در بین آدمها ، بازی با “احساسات” است !!!
.
.
زندگی نوشتنی زیاد داره اما گاهی هیچی پیدا نمی کن بنویسی جز … سکوت …
.
.
چشمانم را به نابینایی میفروشم تا کسی را که دوست دارم با دیگری نبینم …
.
.
این روزها پرم از لحظه هایی که دوستشان ندارم …
.
.
کاش میان خستگی هایم یکی آهسته می گفت : “خسته نباشی”
.
.
من احساس کرده ام رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زد اما سکه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند …
.
.
پاییز فصل رسیدن انارهای سرخ است و انار چه دل خونی دارد از رسیدن …
.
.
دلم می گیرد وقتی می بینم او هست … من هم هستم … اما “قسمت” نیست !
.
.
نمیدانم “فرهاد” ازچه می نالید ؟؟؟ او که تمام زندگی اش “شیرین” بود !؟!؟!
.
.
انگشت نمای مردم شهر شده ام …
شیرین ندیده اند که تیشه به دست بگیرد و به سمت بیستون برود !
.
.
دیگر احتیاط لازم نیست ؛ شکستنی ها شکست …
.
.
مخاطب خاصی ندارد نوشته هایم اما تا دلت بخواهد همدرد دارد داغِ تمامِ نوشته هایم …
.
.
آرشیو اس ام اس غمگین
گاهی میرسه که دیگه از خدا نه پول میخوای نه خونه میخوای و نه … !
یه موقع هایی هست فقط یه دل خوش میخوای !
فقط یه دل خوش …
.
.
دوس دارم یه اطلاعیه پشتم بچسبونم و روش بنویسم :
“تا اطلاع ثانوی خسته ام”
.
.
مشق شب :
واسه کسى بمیر ، که واست تب کنه !
“هزار بار – تا آخر عمر”

حرفهای ناگفته سری 1

جمعه 8 / 9 / 1391برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : hossein & reza


سیگارم را روشن می کنم

آتش می زنم به این زندگی لعنتی

جرعه ای می نوشم و کام می گیرم از خاطراتم

پوچ و بی هدف به باد می دهمشان

همان گونه که زندگی به بادم داد

لبانم را بر لبانش می فشارم

آه چه زیبا مرا درک می کند

تمام تنش را عریان می کند

تا کام های من زیبا جلوه کند

می نوشم و می کشم و می فروشم

این زندیگیه لعنتی را به پیک و نخی دیگر
 
 
همــــــدم 15
چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:28 :: نويسنده : hossein & reza

نوشته مهسا :

کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟

تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …

از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!

وقتی کســی جایت آمد …

دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟

تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….

میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه ……

فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !

و این است بازی باهــم بودن … !!!
http://www.up.98ia.com/images/v5d0a69aipwac39pv4e.jpg
چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : hossein & reza

نوشته OMID MaTrOoK

از من نكن خدافظی نمیخوام ازم جدا بشی!
ازم جدا بشی بگو میخوای كجا بری میخوای بری سراغ كی؟!

كه حاضری رابطمون به این سادگی باشه تموم!
اصلا باشه نمون ولی من بودم بخاطرت هر كاری كردم كه سر باشی از هر كس دیگه برام!!!
فكرشم نمیكردم عكســــــــــــتو ببینم با كس دیگه الان!

تو گفتی حرف دوری نزن!رفتی الان دوری ازمــــــــــــــ!!
چشات منو نمیبینن انگار كوریــــــ اصلا!!

رفتی كردی از من راهتــــو سوا!!
ولی من هنوزم میبینم اون خوابتو شبا!!
 
چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : hossein & reza

دارم از تــو حــرف می زنــم

امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد

ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو

به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد

شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش... !!!

چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : hossein & reza
دلـــت که تــنگِ یکــ نفــر باشــد



...


خودِ خــــدا هـــم بیـــاید تا خــوش بگــذرد و لحــظه ای فرامــوش کنی


!


فایــــده نــدارد


...


تو دلــت تنـــــگ اســــت


...


دلــت برای همــان یک نفــر تــنگ است


...


تا نیــاید...تا نبــاـشد


...
هیــچ چــیز درســت نمیـــشود
چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : hossein & reza

 

سیگارم چه خوب درک‍ــــــــــــــــــــــــــــــ میکند مرا...

وای که چه زیبا ک‍ــــــــــام میدهد...

این نو عروس هر شب تنهایی هایم...

لباس سپیدش را تا صبح برایم میسوزاند...

و من تا صبح بر لبانش بوسه میزنم...

چه لذتی میبرم از این همخوابگی...

او از ج‍ــــــــــان مایه میگذارد و من از عم‍ــــــــــــــــــر...

هر دو میسوزیم به پای ه‍ـــــــــــــــــــــــــــــــم

 

 http://s2.picofile.com/file/7125922361/130477110090262.jpg

 

چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : hossein & reza

تا حالا خدا تنهات گذاشته؟



 

  تا حالا شده تنهایی رو حس کنی ؟

 

 تا حالا شده دور و برت اونقدر شلوغ باشه که نتونی جواب دوستات رو بدی اما با این حال  تواوج تنهایی باشی؟

 

 تا حالا یه شب بی صدا گریه کردی ؟ اونقدر که صورتت خیس بشه از اشکات ؟

 

 یا این كه تا حالا دلت شکسته ؟

 

 تا حالا خدا صداتو شنیده؟خدا گریه هاتو دیده؟

 

 تا حالا شده خدارو از ته دل صدا بزنی؟ و تو اوج تنهایی احساس کنی یکی هست که صداتو می شنوه؟

 

 تا حالا شده دلت بخواد یه لحظه خدا رو ببینی ؟

 

 دلت بخواد از خدا بپرسی واسه چی دنیا رو ساختی ؟ ما رو آفریدی ؟

 

 تا حالا شده غرورت بشکنه ؟

 

 تا حالا شده صاحب دلی باشی ولی از دستش بدی؟

 

 تا حالا شده امیدوار باشی بعد بفهمی داری خودتو گول میزنی ؟

 

 تا حالا شده عهدی رو شکسته باشی؟

 

  تا حالا خدا رو حس کردی؟

 

 تا حالا شده کسی که بهت قول داده تا آخر پیشت میمونه بره و پشت سرشو نگاه نکنه؟

 

 تا حالا شده کسی که آرومت می کرده خودش باعث نا آرومیت بشه؟

 


http://roozgozar.com/gallery/images/gallery/Exis-عکس های تنهایی-38141.jpg


چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : hossein & reza

 

چقدر سخته


کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر

بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه.

چقدر سخته

تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه

زخم همیشگیرو قلبت هدیه داد زول بزنیوبجای اینکه

لبریز کنید و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری.

چقدر سخته

دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که

یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده.

چقدر سخته

تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما

وقتی دیدیش هیچیزی بجز سلام نتونی بگی.

چقدر سخته

وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری.

چقدر سخته

گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار

بار خودتو بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی

گل من

باغچهء نو مبارک

http://www.abgoon.com/i/attachments/1/1346661679572231_large.jpg


چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:7 :: نويسنده : hossein & reza

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.

آدم با غرور می تازد

                     با دروغ می بازد و با عشق می میرد.


http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up5/46198195276907080217.jpg
چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:6 :: نويسنده : hossein & reza

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد،

زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.

 

http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up5/30309735330519859191.jpg

چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:5 :: نويسنده : hossein & reza
ﺍﺻﻦ دخدر ﺑﺎس ﺗﻮ ﭘﺎﯾﯿـﺰ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻟﺒﺎﺱ ﮔﺮﻡ ﻧﭙﻮﺷﻪ !
ﮐﻪ ﺳﺮﺩﺵ ﺑﺸﻪ ﻭ ﭘﺴﺮﻩ كـُتشو در بیاره و بده ﺑﻬﺶ ♥
دخدرم برگرده ﺑﮕﻪ ﭘﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﭼﯽ هـانـی ؟؟
.
.
.
.
.
.

.

.

.

.

.

.

پسرم بغلش كنه و یه بوس از لباش بكنه و ﺑﮕﻪ ..

ﺑﭙﻮﺵ ﻋﺰﯾــــﺰﻡ ، دوس دارم ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﺗـﻮ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﻟﺒﺎﺳم




اپلود عكس
چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : hossein & reza

با تمام وجود گناه كردیم



اما…
نه نعمتهایش را از ما گرفت و نه گناهانمان را فاش كرد…
اگر اطاعت كنیم چه می كند؟…

http://yaronline.persiangig.com/aks/عجب صبری خدا دارد.jpg
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 71
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 135
بازدید ماه : 134
بازدید کل : 136305
تعداد مطالب : 572
تعداد نظرات : 74
تعداد آنلاین : 2

Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 71
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 135
بازدید ماه : 134
بازدید کل : 136305
تعداد مطالب : 572
تعداد نظرات : 74
تعداد آنلاین : 2

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید