تنهایـــــــــی­ را بلنــــــدترین شاخــــه ی درخـــت خوبــــ میفهــــمد...

انگــــــــار هرچه بزرگتر میشویـــــم تنهاترمیشویـــــم...

"براستــــی خدا" : از بزرگــــــی تنهاست یا از تنهایــــــی بزرگ...!

خدایا….
یا نوری بیفکن ، یا توری…
ماهی کوچکــت از تاریکی این اقیانوس می ترســـــد !

تواگردلگیری ،لحظه ای چشم ببند.اندکی اشک بریزوبخوان نام مرا.

به تومن نزدیکم نام من یزدان است لقبم ایزدپاک تومرازمزمه کن…

خواهم آمدسویت بی صدایادم کن یاکه فریادم کن که منم منتظرفریادت!

بارهــا در یاد ــم در خاطرهــ هایم درافکار ـم نام زیبایت میدرخشد...

نوای نامت همیشه در وجودم نغمه ی تنهائیت را سرمیدهد.

خدای من ای تنهاترینــ امیده هر نا امید.

الهي:تو دوست ميداري كه من تو را دوست دارم؛

با آنكه بي نيازي از من!

پس من چگونه دوست ندارم كه تو مرا دوست داري

با اين همه احتياج كه به تو دارم.

خـــــــــــــــــداوندا !
خسته ام !
از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهاي پاک
باراني بفرست،
چتر گناه را دور انداخته ام !

تو بازی زندگی موقع یار کشی چه خوبه آدم بگه:منو "خدا"،شما همه.

 

هیچگاه دلت را به روزگار مسپار که دریایی از ناامیدی هست

دلت را به خدا بسپار که دریایی از امید است . . .

خداوندا

تقدیر عزیزانم را زیبا بنویس تا من جز لبخند آنها چیزی نبینم . . .

خداوندا

دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست ، با لالایی مهربان خود ، آرام کن

تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم . . .

خدایا من به عنوان بنده حاجتم را گفتم

امیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست

از حکمت تو باشد تا بی لیاقتی من . . .

خدایا

در ۲ راهی زندگی ام

تابلوی راهت را محکم قرار بده

نکند که با نسیمی راهم را کج کنم . . .

الهی

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی . . .

 

دل آرام را بی تاب میکنی ، دل بی تاب را آرام

آخرش نگفتی:

تو ، دردی یا درمان؟؟!!

تنهایی یعنی :

ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است ، اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است !

کاش نامت را با خط بریل مینوشتند

صدا کردنت کافی نیست ، شکوه اسم تو را باید لمس

کرد !

سرد بودنم را بگذار به حساب گرم بودنت با دیگران .

. .

دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد

نه التـــمـاس هـــایم را

و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…

به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی

درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…

اگه زندگیم در یه کاسه آب خلاصه می شد
اونو بدرقه راهت می کردم…